عبدالله نصرانی


عبدالله نصرانی

خبرگزاری شبستان دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ الاثنين ١٠ المحرّم ١٤٤٤ Mo day, Augus 8, 2022 اللَّهُم کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیه و علی آبائِه، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَه، وَلِیّاً وَ حَافِظاً و قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْنا، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعا وَ تُمَتعَهُ فیها طَویلا – خدایا، ولىّ‏ ات، […]


خبرگزاری شبستان

دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

الاثنين ١٠ المحرّم ١٤٤٤

Mo day, Augus 8, 2022

اللَّهُم کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیه و علی آبائِه، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَه، وَلِیّاً وَ حَافِظاً و قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْنا، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعا وَ تُمَتعَهُ فیها طَویلا – خدایا، ولىّ‏ ات، حضرت حجّت بن الحسن، که درود تو بر او و بر پدرانش باد؛ در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست، ساکن زمین گردانیده و مدّت زمان طولانى در آن بهره مند سازی

به گزارش خبرنگار تلویزیون خبرگزاری شبستان،«روز واقعه» ساخته شهرام اسدی که بهترین فیلم سیزدهمین جشنواره فیلم فجر شد یکی از ماندگارترین فیلم ها درباره قیام عاشورا است و از دید برخی عاشورائی ترین فیلمی است که تا به حال ساخته شده است. این فیلم که بر اساس فیلمنامه روز واقعه بهرام بیضائی ساخته شده است به ماجرای زندگی جوانی نصرانی(مسیحی) به نام وهب می پردازد که دل در گرو عشق امام حسین(ع) می نهد.

ماجرای این جوان را در تاریخ به دو شکل نقل کرده اند، اول آنچه که در«روزواقعه» نمایش داده می شود که این جوان تازه داماد ناظر ماجرای کربلا می‌شود، و دیگری آنچه در مختار نامه دیده می‌شود که او  از همسر تازه عروسش خداحافظی می‌کند و در رکاب امام حسین شهید می‌شود.

در صحنه هائی از «مختارنامه» وهب نصرانی که در میان راه به کاروان امام حسین(ع) پیوست، مسلمان شد و در روز عاشورا به شهادت رسید. بعد از شهادت وی در حالیکه دشمن سرش را برای مادرش فرستاد مادر وهب سر پسرش را به سمت سپاه دشمن پرتاب کرد و گفت: ما چیزی که در راه خدا داده ایم را پس نمیگیریم.

«روز واقعه»که در سیزدهمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت برنده سیمرغ بلورین در بخش‌های موسیقی متن، چهره پردازی و صحنه آرائی شد و برای فیلمنامه، کارگردانی، تدوین و بازیگری نقش اول مرد کاندید دریافت سیمرغ شد.این فیلم همچنین نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم جشنواره بین المللی فیلم کلکته شد.

 علیرضا شجاع نوری بازیگر نقش«وهب» در این فیلم بود ، جوانی نصرانی که با شنیدن ندای «هل من ناصر» حضرت اباعبدالله مراسم عروسی خود را نیمه‌کاره رها  کرد و به سمت امام حسین (ع) حرکت کرد. شجاع نوری که تجربه های اندکی در بازیگری دارد در فیلم «محمد (ص)» هم ایفاگر نقش حضرت عبدالمطلب پدر بزرگ پیامبر(ص) بود.

او چند سال پیش در گفت و گو با خبرگزاری ها درباره ماندگاری روز واقعه گفت: آدم‌های زیادی را دیدم که از«روز واقعه» تأثیر گرفته‌اند و یا حداقل اینکه خیلی حال کرده‌اند، اینکه حال آدم را خوب کند و لحظاتی آدم را از خودش بیرون بیاورد کاری است که فیلم در آن موفق شده است.

از آن جائی که تعداد فیلم های سینمائی و تلویزیونی و سریال هائی که به عاشورا و قیام حسین(ع) بپردازند و در پرداخت و فیلمنامه هم قوی باشند بسیار اندک است، این فیلم بارها و بارها از تلویزیون بازپخش شده است تا جبران کمبود و یا بهتر است بگوئیم نبود سریال و فیلم فاخر در این حوزه باشد.

شهرام اسدی کارگردان این فیلم در گفت و گوئی گفت: من به شخصه به اصل و موضوع فیلمنامه علاقه داشتم. این عشق نشئت گرفته از نام امام حسین(ع) بود که از کودکی، زمانی که در هیئت‌های سلماس کاسه‌ به دست می‌گرفتم در وجودم بود. از همان دوران همیشه دوست داشتم کاری درباره امام حسین(ع) انجام دهم، پس وقتی فیلمنامه را خواندم،بهترین فرصت را برای رسیدن به این خواسته به دست آوردم.

اما بخوانید از حواشی ساخت این فیلم سینمائی ،‌برای نق وهب اسدی تقریبا از همه جوانان سینما تست گریم گرفت اما به دنبال شخصی بود که چهره نباشد و بنابراین نقش باورپذیر از آب دربیاید، او البته برای بازیگر نقش مقابل وهب نیز به دنبال چنین بازیگری بود که در نهایت لادن متسوفی را انتخاب کرد.

ماجرای نگارش فیلم نامه روز واقعه نیز یکی دیگر از حواشی این فیلم است؛ ظاهرا عبدا.. اسفندیاری مدیر وقت گروه فیلم و سریال شبکه یک سیما و داریوش فرهنگ کارگردان به دنبال نویسنده ای بودند تا فیلم نامه زندگی وهب و عشقش به امام حسین(ع) را بسازد، آنها به سراغ بسیاری ها از جمله ‌محسن مخملباف ،‌ کیهان رهگذار (نویسنده سریال سربداران) رفتند و هر کدام بنا به دلایلی نپذیرفتند و در نهایت بهرام بیضائی با اسم مستعار فیلم نامه را نوشت و ساخت فیلم به خاطر جنگ ایران و عراق به تعویق افتاد تا اینکه در نهایت ساخته و در سیزدهمین جشنواره فیلم فجر حضور یافت.

علیرضا شجاع نوری در گفت و گوئی درباره نقش خود در این فیلم گفت:اولش که قرار شد در روز واقعه بازی کنم هیچ فکر نمی‌کردم سالها بعد، این‌همه با اشتیاق از آن یاد کنم. خاطره‌هایش، کم‌رنگ و پررنگ هنوز برایم شیرین‌اند. خاطرات بد، همان اوایل از ذهنم رفت مثل شکستن دنده‌ام که الان دیگرجزئیاتش یادم نیست! او همچنین از امدادهای غیبی گفته بود و اینکه سر صحنه کارها و مشکلات به طرز عجیبی حل می شد. او گفته بود: شهرام اسدی دیگر مطمئن بود حتی اگر در کار تدارکات مشکلی ایجاد شود، همه‌چیز سرِ صحنه یک جوری فراهم می‌شود. نمی‌دانم چرا این‌طور می‌شد. شاید به این دلیل که حال همه‌مان خوب بود. فیلم‌برداری حدود چهارماه طول کشید و در گروهی به این بزرگی حتی یک نفر هم نداشتیم که حالش بد باشد.

علیرضا شجاع نوری، لادن مستوفی، مرحوم عزت الله انتظامی،‌محمد علی کشاورز،‌ جمشید مشایخی، ژاله علو، مرحومه حمیده خیرآبادی،‌سیامک اطلسی، حسین محب اهری، حسین پناهی و … بازیگران این فیلم سینمائی بودند که بارها در قالب سریال از شبکه های مختلف تلویزیونی بازپخش شده است.

نظرات

نظرات ارسال شده

سرخط خبرهای سرویس

همزمان با روز عاشورای حسینی محمدمهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ، صبح امروز با حضور در تجمع بزرگ راهپیمایان هیئات مذهبی در غرب تهران به اقامه عزای حسینی در جمع مردم غرب تهران پرداخت.

اخبار برگزیده شبستان

Copy igh © ۲۰۱۵ Shabes a News Age cy. all igh s ese ved.

بزرگ مرد نصرانی‎ که در رکاب حضرت سیدالشهدا(ع) به شهادت رسید

شفقنا – سایت ایکنا نوشت: من خواهم رفت. خلاصه خوبی و زیبایی مرا طلبیده است. فرزند پیامبر به یاری‌ام خوانده است. می‌روم تا در رکاب او نیک‌فرجام و خوش‌سرانجام باشم.

امروز اول ژانویه برابر با آغاز سال نو میلادی و زمان شادی برای هموطنان مسیحی ما ایرانیان و همه پیروان عیسی(ع) در سراسر جهان است. این روز بهانه‌ای است برای پرداختن به بزرگ مرد نصرانی‎ «ابووهب» که در راه دین خدا در رکاب حضرت سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا به شهادت رسید.

عبدالله‌بن‌عمیر کلبی(ابووهب) اهل کوفه با همسرش ام وهب کنار چاه جعد در محله بنی‌حمدان کوفه زندگی می‌کردند. برخی پیوستن وی را به امام در راه دانسته‌اند، برخی نیز نوشته‌اند وی همراه همسر و مادرش در هشتم محرم در کربلا به امام پیوستند، برخی وی را اولین شهید رزم تن به تن دانسته‌اند.

وی پس از کشتن دو رقیب خود سالم و یسار و قطع شدن انگشتان دست چپ، خدمت امام رسید و رجزخوان دوباره به میدان بازگشت و پس از کشتن دو تن دیگر در نبرد حماسی و خونین به شهادت رسید. همسرش پس از فرونشستن گرد و غبار کنارش آمد و با ضربه رستم غلام شمر به شهادت رسید.

عبدالله‌بن‌عمیر کلبی(ابووهب) مردی قهرمان، شجاع، ستبرباز، بلندقامت، فراخ چشم، دوستدار اهل‌بیت، فداکار، بصیرت‌مند و دین‌شناس، صبور و رزم آشنا بود؛ نام وی در زیارت ناحیه مقدسه و زیارت رجبیه ذکر شده است. گاه او را وهب‌بن‌عبدالله دانسته‌اند، برخی نیز آنها را دو نفر می‌دانند. نام مادرش باید ام‌عبدالله باشد نه ام وهب. احتمالا ام وهب نام همسر عبدالله است. نوشته‌اند ابتدا مسیحی بوده که مسلمان شده است(آینه‌داران آفتاب، ج اول، ص ۶۱۵ -۶۱۶).

در کتاب شهیدان جاوید نوشته مرضیه محمدزاده در معرفی این شهید عاشورا نوشته شده است: «عبدالله مکنی معروف به ابووهب از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) و نیز از یاران امام حسین(ع) بود. درباره پیوستن او به امام حسین(ع) نیز نوشته است: از شیعیانی که در روزهای آخر به سپاه امام حسین(ع) پیوستند می‌توان از عبدالله بن عمیر کلبی نام برد که مجاهد در جبهه‌های جنگ با کفار بود. او بسیار حریص بود که با مشرکین جهاد کند و سالها با کفار جنگیده بود. وقتی دید عده‌ای در نخیله آماده جنگ با امام حسین(ع) می‌شوند، گفت: من علاقه‌مند بودم در جهاد با مشرکان شرکت کنم، اما اکنون احساس می‌کنم نبرد با کسانی که به جنگ فرزند فاطمه(س) می‌روند اولی است. آن گاه این مطلب را با همسرش در میان گذاشت، همسرش تصمیم او را ستود، این دو شبانه از کوفه خارج شده و به امام حسین(ع) در کربلا ملحق شدند. گرچه برخی پیوستن او را به امام قبل از رسیدن کاروان به کربلا و در راه دانسته‌اند و بنا به نقلی مادر عبدالله نیز در این سفر همراه آنان بود.

در صبح عاشورا و پس از تیرباران خیمه گاه امام، عبدالله بن عمیر کلبی پس از اجازه از امام به میدان رفت. او کارزاری سخت کرد و پس از به هلاکت نمودن چند نفر در اثر حمله گروهی سپاه پسر سعد بر خاک افتاد و شهید شد. قاتل او هانی‌بن ثبیت حضرمی بود. ام وهب خود را بر سر جسد شوهرش رساند و چهره او را که خاک و خون پوشانده بود، با دست پاک می‌کرد و می‌گفت: «عبدالله بهشت بر تو گوارا باد. از خدایی که بهشت را بر تو ارزانی داشت، می‌خواهم مرا نیز در آنجا مصاحب تو گرداند.» شمر به یکی از غلامانش به نام رستم دستور داد که این بانوی فداکار را بکشد و او با عمودی که بر سر ام‌وهب کوبید او را به شهادت رساند.

غلام شمر سر عبدالله را از تن جدا کرد و به سوی خیمه‌ها انداخت. مادرش سرش را برداشت، پاک کرد و بوسید. آنگاه سر را به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، پس نمی‌گیریم. آن گاه عمودی به دست گرفت و به سوی دشمن حرکت کرد. امام حسین(ع) دستور داد تا او را به خیمه‌ها برگردانند و خطاب به او فرمود: «در راه حمایت از اهل‌بیت من به پاداش نیک نائل شوید. خداوند رحمتت کند، به سوی خیمه‌ها بازگرد که جهاد از تو برداشته شده است.»

محمدزاده در ادامه معرفی عبدالله‌بن‌عمیر، از شخصی به نام وهب‌بن‌عبدالله بن جناب کلبی نیز به عنوان یکی از شهدا یاد می‌کند که ماجرای شهادت او اشتراکات زیادی با عبدالله بن عمیر دارد، از همین روی، او در پایان می نویسد: به نظر می آید که عبدالله بن عمیر کلبی و وهب‌بن‌عبدالله کلبی یک شخص هستند(ص ۳۰۷ تا ۳۱۱ شهیدان جاوید، مرضیه محمدزاده).

بخشی از ماجرای خواندنی پیوستن عبدالله به کاروان امام را که در قالب داستان در کتاب «آینه‌داران آفتاب» اثر محمدرضا سنگری بازگو شده است در ادامه می‌خوانید:

قافله به ثعلبیه رسیده است. خارزار است و پایکوبی گردباد بر زمین داغ و ماسه‌هایی که میان زمین و آسمان می‌چرخند و سماع می‌کنند. آفتاب به میانه آسمان نرسیده است. امام فرمان درنگ می‌دهد. کاروان می‌ایستد و مجالی است تا خستگان بیاسایند و ادامه راه را آماده شوند.

باد با گرمای بیابان درهم می‌آمیزد. چهره‌ها را می‌سوزاند و کام‌ها را به عطش می‌رساند. پیران و جوانان حلقه حلقه می‌نشینند. اباعبدالله نیز در حلقه خانواده خویش کنار درختچه‌ای بیابانی می‌نشیند. در دوردست خیمه‌ای ساده و کوچک پیداست. امام کنجکاوانه می‌پرسد: چه کسی در این بیابان خیمه افراشته است؟ شاید نیازمند کمک باشد؟ شاید بتوان به همراهی و یاریش دعوت کرد. شاید راه گم کرده باشد و به انتظار راهبر؟ خیمه نزدیک بئرالعبد است؛ چاه خشک عبد؟ پیرزنی به تنهایی نشسته است؛ منتظر و نگران.

امام برمی خیزد. گرما و خارزار و ماسه‌زار پای رفتن را می‌آزارد. در نزدیکی خیمه – سلام مادر! در این بیابان تنها نشسته‌ای؟

– سلام ای جوانمرد. زنی شکسته و سالخورده‌ام؛ چشم به راه تنها فرزندم ابووهب. زندگی ما چادرنشینی و صحرانوردی است. پسرم صاحب این خیمه است. جوان است و خوش قامت و رشید. هرجا باشد تا عصر بازمی‌گردد. تازه داماد است. هفده روز پیش ازدواج کرده است. حال، اینجا هستیم تا خدا چه بخواهد.

پیرزن با تکرار نام فرزندش شوق و توانی می‌یابد. در نی نی چشم‌هایش روشنای ایمان به خدا موج می‌زند.

ـ مادر، مبارک است. خداوند فرزندت را کامیاب کند. من به دیدارت آمدم تا اگر نیاز به کمک باشد، کمک کنم.

ـ خدایت خیر دهد. آب تمام شده است. تشنه‌ام. این جا هم آبی نیست، می‌دانم ابووهب تا چند ساعت دیگر می‌رسد با عروسم هانیه. تا آن زمان اگر آبی باشد دعایت خواهم کرد.

امام چشمه ای زلال از زمین می‌جوشاند. جامی از آب خنک و گوارا به دست پیرزن می‌سپرد. پیرزن از این همه محبت و کرامت شرمسار، جام سرشار را تا آخرین قطره می‌نوشد. دعایش می‌کند و دیگر بار چشمان امام را مرور می‌کند. هرگز نگاهی را اینگونه ندیده است.

ـ کیستی ای جوانمرد و در این بیابان چه میکنی؟ چه قدر شبیه مسیحی هستی که باور دارم.

ـ من حسینم، فرزند پیامبر، فرزند دختر پیامبر، حجت خدا هستم و رو به کربلا دارم. وقتی فرزندت رسید سلام مرا به او برسان و بگو فرزند پیامبر آخرالزمان به یاریت طلبیده است.

کاروان حسین از ثعلبیه آهنگ حرکت کرد. پیرزن حسی غریب در خود یافته بود. مرد چه نگاهی داشت؟ چه کریمانه مرا نواخت! راز آن چشم‌های صمیمی، آن نگاه محبوب زیر دو پلک متواضع فراموش نشدنی است.

هنوز در اندیشه و مرور نگاه بود که قامت بلند ابووهب در نگاهش شکفت. بازوان ستبر، سیمای مردانه و تبسم همیشگی آرامش در جان پیرزن می‌ریخت. هانیه نیز سلام کرد. جوشش چشمه دو مسافر صحرا را شگفت‌زده کرده بود.

ـ مادر، چه با نشاط و خندانت می‌بینم؟ چه شده است؟ نکند از این چشمه عجیب چنین شادمان و مسروری. نه، عزیزانم. چشمه‌ای در جانم چوشیده است، من سرمست و سیراب چشمان کریم حسینم. ای کاش می‌بودید و می‌دیدید.

آری حسین، فرزند پیامبر با کاروانی از اینجا گذشت. عزیزم ابووهب، تو را به یاری طلبید. می‌روی؟! اگر می‌روی مرا هم ببر.

ابو وهب عبدالله‌بن‌عمیر کلبی، بر خود لرزید.

ـ حسین مرا به یاری و همراهی خوانده است؟ فرجام این همراهی چه خواهد شد؟ مادر، حسین را چه کسانی همراهی می‌کردند؟ به کجا می‌رفتند؟

ـ قافله چندان بزرگ نبود. زنان بودند و کودکان و مردانی که همچون نگین او را در بر گرفته بودند. شاید همه قافله به سیصد تن نمی‌رسید، به کربلا می‌رفتند.

ابووهب در اندیشه فرو رفت. چند روز پیش از نخیله گذشته بود، اردوگاه عمر سعد و هزاران سوار مسلح را دیده بود که می‌گفتند عزم جنگ با حسین(ع) دارند. همانجا بود که نفرت از عمر سعد را در جانش احساس کرد و شور همراهی حسین را.

ابووهب جوان بود. آیا در این لحظه بر آیین مسیح بود یا نه، به درستی روشن نیست. او را قهرمان جنگ‌های امیرمؤمنان(ع) نیز دانسته‌اند اما با این باور، جوانی او را نمی‌توان پذیرفت.

عبدالله جوان بود؛ رشید و رزم آشنا، جوانمرد و پاکباز، پرشور و آزاده و بی پروا. تلاطم و آشوب در وجودش آغاز شد. با همسر جوان چه کند؟ او را به قبیله برگرداند یا با خویش همسفر کند؟ در همین اندیشه بود که هانیه همه چیز را از نگاهش خواند.

۔ ابو وهب، در اندیشه فرو رفته‌ای. هیچگاه چنین اندیشناک و نگرانت ندیده بودم.

ـ همسر عزیزم، حسین مرا به یاری طلبیده است. این چشمه گوشه‌ای از کرامت اوست. او دریاست. او فرزند پیامبر است. درباره او بسیار شنیده‌ام. پاداش همراهی او بهشت است. رضای خداوند یاری او و نبرد با مشرکان است. من سیاه دلان تبهکار نخیله را دیده‌ام. افتخار بزرگی است با حجت خدا بودن و در رکابش جان فشانی کردن.

هانیه آرام می‌گریست، ام وهب نیز. از پشت پرده اشک، نخل سبز و ایستاده قامت جوانش را مرور می‌کرد که در امتداد این راه، شاید همسایه زخم و خون و مرگ می‌شد. عبدالله تصمیم خویش را گرفته. دستی بر شانه مادر و دستی بر شانه همسر جوانش، گفت:

ـ من خواهم رفت. خلاصه خوبی و زیبایی مرا طلبیده است. فرزند پیامبر به یاریم خوانده است. می‌روم تا در رکاب او نیک‌فرجام و خوش‌سرانجام باشم. خوب است شما را به کوفه برسانم و خود رهسپار شوم.

غوغای اشک بود و لرزش مداوم شانه‌های مادر پیر و عبدالله که هر لحظه شعله‌ورتر از پیش به پیوستن می‌اندیشید.

– نه، هرگز؛ ما هم خواهیم آمد. ما بی تو شوق و ذوق زندگی نداریم. ما را هم با خودت ببر.

باز گریه بود و التماس و نگاه عاجزانه پیرزن که در هق هق گریه می‌گفت: ابووهب! حق مادری ادا نکرده‌ای اگر به کربلایم نرسانی.

شب فرارسیده بود. خیمه کوچک عبدالله سه قلب عاشق را در خویش گرد آورده بود؛ سه جان بی‌تاب که طلوع سپیده را انتظار می‌کشیدند؛ سه نگاه که به روشنای خورشید کربلا می‌اندیشیدند.

چهارشنبه بیست و سوم ذی‌الحجه قافله‌ای کوچک از ثعلبیه کوچید. سه آفتاب پیش از مطلع فجر سفر آغاز کردند. به شتاب می‌رفتند اما هنوز آفتاب برنیامده بود که سیاهی سپاهیان و گزمه‌ها آشکار شد. راه‌ها بسته بود. مأموران عبیدلله هر مسافر و رهنوردی را دستگیر می‌کردند. از منزل زباله گذشتند. حرکت به منزل شراف دشوار بود. همراهی پیرزن با جوان شک و تردید را در دل سپاهیان و مأموران فرومی‌شکست اما در حوالی شراف مأموران ناگزیرشان کردند که به کوفه بروند. عبدالله و دو همسفر به ناگزیر به کوفه رسیدند. اما مگر می‌توان آتش زبانه‌ور درون را فرو نشاند؟ سه مسافر بهترین زمان حرکت به سمت کربلا را تاریکی شب یافتند و از کوفه راه کربلا پیش گرفتند، شب به نرمی و آرامی از بیراهه راهی کربلا شدند. روز در نهانگاه‌ها و منزلگاه‌ها شب را انتظار می‌کشیدند تا بیاسایند و راه بسپارند. انتظار و التهاب در سپیده دم هشتم محرم به پایان رسید و سه قطره به دریا پیوستند.

انتهای پیام

شفقنا در شبکه های اجتماعی: توییتر | اینستاگرام | تلگرام

عبدالله نصرانی